مهرو معصومیان

دیماهی دلربای 1000 و چهارصدی

مهرو معصومیان

دیماهی دلربای 1000 و چهارصدی

مهرو معصومیان
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۱۴ بابا

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یکسالگی» ثبت شده است

تو بغل منی و به آسمون اشاره میکنم, میگم تو ازونجا اومدی نازنینم!

و سرت رو سمت آسمون می بری,  نور ماه میفته تو چشم براقت و لبخند میزنی...گرم میشم...

میگم اونجا سیاره ای هست که تو خیال شبونه های من, همیشه مث ستاره می درخشه.

همه دلبندها ازونجا میان.

راه اومدن به خونه غرق تاریکی بود اما از شاخه درخت ویسپوبیش  یه قطره نور خالص چکیده بود روی پیشونیت و تن نازکت روشن شد. اونقدر روشن که وقتی روی کهکشان راه شیری به سمت زمین سر می خوردی همه جا نور می پاشید. صدای خنده هات بلند بود, اونقدر که دیگه صدای مرغ شباهنگ و مرغ سحر رو نمیشنیدم. خیلی روزا رو با این خیال سرکرده بودم. برات لالایی های زیادی گفته بودم, شعر های زیادی خونده بودم ... همیشه منتظرت بودم.

حالا در آغوش من, چشم در چشم من نشستی و دلم نمیخواد لحظه ای جدا باشم از تو...

وهم نبوده, خیال نبوده, فقط یه قصه س...آره قصه همینه...

قصه مهرو, گل بو, خوش رو...

بیست روز دیگه تو یکساله من میشی...

۰۲ دی ۰۱ ، ۲۱:۵۹