مهرو در 1403
يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۱۳ ق.ظ
شکر ریز و بانمک برایمان حرف میزنی و در راه رفتن و دویدن و فرار کردن از دست من و پدرت بسیار ماهر هستی. وقتی میخواهم لباسی تنت کنم میدوی و دستم به تو نمیرسد. بلند بلند میخندی و کلی دلبری می کنی.
دستت را توی کیسه برنج فرو میبری و مشت کوچکت را پر از برنج میکنی و تو خانه می دوی
به لطف شر و شلوغ بازی خوشمزه تو هرروز باید خانه را جارو بزنم عزیز دلم...فدای سرت ... همین خوش مزگی ها برای ما زندگیست.
۰۳/۰۱/۱۹