مهرو معصومیان

دیماهی دلربای 1000 و چهارصدی

مهرو معصومیان

دیماهی دلربای 1000 و چهارصدی

مهرو معصومیان
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۱۴ بابا

خاطره

دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۴۱ ق.ظ

بردمت دستشویی... وقتی داشتم طهارت میدادمت کلیپس موهایم را باز کردی (خیلی از این کار بدم می آید) دعوایت کردم.

لب ورچین کردی و با خودت جنگیدی که گریه نکنی...اما نشد... زدی زیر گریه و از من دلخور شدی...

توی دستشویی ماندی و بیرون نیامدی.

من هم نمیدانستم باید چکار کنم! هم از دستت ناراحت بودم و باید تو این موضوع را درک میکردی که کار بدی انجام داده ای و هم باید به هر نحوی که بود تو را از دستشویی بیرون می آوردم.

زنگ زدم به بابا حامد که با تو صحبت کند ...افاقه نکرد.

دست به دامن گیسو جان شدم... او موفق شد. تورا که کف دستشویی دراز کشیده بودی و جیغ می کشیدی را با زبان نرمش بیرون آورد...

بعد هم مقدمات آشتی من و تورا فراهم کرد

بغل کردم و بوسیدمت و به من قول دادی که دیگر موهایم را بی هوا باز نکنیsmiley

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی