مهرو معصومیان

دیماهی دلربای 1000 و چهارصدی

مهرو معصومیان

دیماهی دلربای 1000 و چهارصدی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهرو» ثبت شده است

تو از اولش هم آمده بودی تا حال ما را خوب تر کنی...عیشمان را کامل کنی...

گفتی آبی دوست دارم...کیک تولدت آبی شد...بادکنک هایت آبی شد...هدیه هایت آبی شد...

(نگم برات که چقدر سخت بود پیدا کردن کیک آبی دخترانه و لوازم آبی که پسرانه نباشه smiley)

خوشحال شدی و ذوق کردی و دلم هرلحظه برایت غنج می رفت.

کنار خواهرانت زیبا و رشد یافته و دل قرصی

ای من به فدای هرسه تایتان

سه سالگی ات را فوت کردی...
آن هم دو بار!

اسماء
۲۴ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

5 مهر بود که مقارن شده بود با شهادت حضرت رضا و در خانه بابادی و عزیز بودیم که دندان درآوردی. بابا حامد فورا لیوان آبی /اورد و صدای تیک تیک دندانت با لیوان خبر دندان جدید را تایید می کرد. ما همه از ذوق نیشمان تا بناگوشمان باز بود تا شب...

دوستت داریم فسقلی خانه ما

حالا که مینویسم  داری با پاهایت روی کیبورد ضربه میزنی و با دستت کابل شارژ لپتاپ را میکشی... آنقدر سرعت عمل داری که نمیتوانیم چیزی را از جلوی دستت برداریم قبل از حرکت ما تو زودتر به هدفت رسیده ای ...

اسماء
۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک روز از روزهای آخر شهریور سال 1401, بهتر بگویم دقیقا روز 25 شهریور بود که ناگهان صداهای نامفهومی که از دهانت بیرون می آمد تبدیل به " دَ " شد. هی گفتی دَ و ما غشش کردیم هی گفتی دَ و خواهرانت برایت دست زدند. خلاصه جنجالی به پا کردی با دَ گفتنت...

الان هم از خواب بیدار شدی و به هیچ جا جز بغل من راضی نشدی... حالا که مینویسم با پاهای کوچولویت میز را فشار میدهی و من که با یکدست تایپ میکنم را تماشا میکنی.

جانی و دلی

اسماء
۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۲:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پنج ماهه که بودی به کمک دلارام جان نشستی, تا روز قبلش هی میگفت " مامان, مهرو رو بنشونیم دیگه" و میگفتم: نه هنوز زوده عزیزدلم

اما آنروز تو را جلوی خودش نشاند و دید که کاملا به حفظ تعالت مسلط هستی و ذوق کنان و جیغ کشان فریاد زد : " مااااماااان مهرو خودش نشسته " و گیسو بدو بدو رفت پیشش و جیغ زد وااای مامان مهرو تونست بشینه 

و ما ذوووق... و ما غشش... و ما خوشحاااال... از تو فیلم گرفتیم و برای خانواده فرستادیم.

ای من به قربان تو و ذوق خودت

اسماء
۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لحظه ای که به دنیا آمدی و با صدای من آرام شدی جزو خاطره انگیز ترین لحظه های زندگی من است.

مادر تو

اسماء
۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر