مهرو معصومیان

دیماهی دلربای 1000 و چهارصدی

مهرو معصومیان

دیماهی دلربای 1000 و چهارصدی

مهرو معصومیان
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۱۴ بابا

برای تو هرچیزی تازه است امسال

و چشمهایت موقع تماشای اولین ها چه دیدنی است چه بوسیدنی است.

اولین باران که بارید تو را بدون چتر بردم بیرون و قطره های باران روی صورت لطیف تو سر خورد و نوک بینی ات یخ کرد. با آسمان عجین شدی جان دلم...

اولین برف که بارید و همه جا سفید پوش شد تو با تعجب منظره های همیشگی را تماشا کردی, مثل اینکه چیز عجیبی دیده باشی, و بعد دستت را توی برف فرو کردم که تجربه اش کنی. بعد فورا توی دستمش گرفتم و گرمت کردم. 

امسال اولین های تو بسیار شیرین هستند.

اولین یلدای تو دیشب در خواب رقم خورد. کنار میز یلدای آراسته شده با سلیقه خواهرت, دلارام جانم مدتی در آغوش خاله چکامه با وسایل روی میز وررفتی , مدتی در پناه باباحامد روی میز نهارخوری نشستی و با تعجب به لاک زدن خواهرانت خیره شدی و آنها هم تند تند ماچ و بوسه نثار لپ های قشنگ و نرمت می کردند.

نوبت به من که رسید خوابت گرفته بود و روی پایم به خواب رفتی.

تو خواب بودی و من برایت تفال زدم شیرینکم...

حضرت حافظ با این مطلع قرن ها پیش غزلی گفته تا به تاریخ 1401/09/30 قرعه فالش بنام تو بخورد

مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش ** لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی ** بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش

و ...

اسماء
۰۱ دی ۰۱ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰

وقتی برای من دست زدی آنقدر خواهرانت ذوق زدند و من محو تماشای این قاب سه نفره بینهایت شیرین شدم که فراموش کردم از تو عکس بگیرم. آخ چه حیف... بعدش هرچه عکس گرفتم تکرار قاب قبلی نشد که نشد.

ایرادی ندارد, با عمق جانم چشیدمش...

به تاریخ 26 مهر 1401 این هدیه تولد امسال من بوده لابد از طرف تو...

اسماء
۲۹ مهر ۰۱ ، ۱۱:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰

5 مهر بود که مقارن شده بود با شهادت حضرت رضا و در خانه بابادی و عزیز بودیم که دندان درآوردی. بابا حامد فورا لیوان آبی /اورد و صدای تیک تیک دندانت با لیوان خبر دندان جدید را تایید می کرد. ما همه از ذوق نیشمان تا بناگوشمان باز بود تا شب...

دوستت داریم فسقلی خانه ما

حالا که مینویسم  داری با پاهایت روی کیبورد ضربه میزنی و با دستت کابل شارژ لپتاپ را میکشی... آنقدر سرعت عمل داری که نمیتوانیم چیزی را از جلوی دستت برداریم قبل از حرکت ما تو زودتر به هدفت رسیده ای ...

اسماء
۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک روز از روزهای آخر شهریور سال 1401, بهتر بگویم دقیقا روز 25 شهریور بود که ناگهان صداهای نامفهومی که از دهانت بیرون می آمد تبدیل به " دَ " شد. هی گفتی دَ و ما غشش کردیم هی گفتی دَ و خواهرانت برایت دست زدند. خلاصه جنجالی به پا کردی با دَ گفتنت...

الان هم از خواب بیدار شدی و به هیچ جا جز بغل من راضی نشدی... حالا که مینویسم با پاهای کوچولویت میز را فشار میدهی و من که با یکدست تایپ میکنم را تماشا میکنی.

جانی و دلی

اسماء
۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۲:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پنج ماهه که بودی به کمک دلارام جان نشستی, تا روز قبلش هی میگفت " مامان, مهرو رو بنشونیم دیگه" و میگفتم: نه هنوز زوده عزیزدلم

اما آنروز تو را جلوی خودش نشاند و دید که کاملا به حفظ تعالت مسلط هستی و ذوق کنان و جیغ کشان فریاد زد : " مااااماااان مهرو خودش نشسته " و گیسو بدو بدو رفت پیشش و جیغ زد وااای مامان مهرو تونست بشینه 

و ما ذوووق... و ما غشش... و ما خوشحاااال... از تو فیلم گرفتیم و برای خانواده فرستادیم.

ای من به قربان تو و ذوق خودت

اسماء
۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لحظه ای که به دنیا آمدی و با صدای من آرام شدی جزو خاطره انگیز ترین لحظه های زندگی من است.

مادر تو

اسماء
۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر